۱۳۹۲ مهر ۱۱, پنجشنبه

تجربه سفر به بدخشان- فیض آباد




برای اولین بار با طیاره پک تک به سوی بدخشان حرکت کردم. طیاره ای کوچک که تنها در آن پنج نفر جا می شدند. طیاره به دلیل وزش شدید باد مدام به طرف بالا و پایین حرکت می کرد. در ابتدا حالت چندان خوبی نداشتم، اما پس از مدتی با تماشای مناظر زیبای کوه ها، با هیجان شروع به عکس گرفتن کردم.
سر راه کوه های بلندی وجود داشت و هر بار که به طرف پنجره طیاره به بیرون می نگریستم، جز کوه و تپه چیز دیگری به چشمم نمی آمد. بعد از یک ساعت پروز به بدخشان رسیدیم. از دور سرسبزی اش پیدا بود. با دیدن فیض آباد به یاد دوران کودکی ام افتاده بودم که برای گذراندن رخصتی های مکتب هر سال به روستایی سفر می کردیم.

آب و هوای بدخشان
چهار طرف شهر فیض آباد را کوه ها فرا گرفته است. به هر سویی که نگریسته شود، کوه ها را می توان مشاهده کرد . وجود دریای پر آب و پاک به زیبایی آن افزوده است. از فاصله دور نیز می توان صدای شر شر دریا را به راحتی شنید. روزانه افراد زیادی به لب رود می روند و به شنا مشغول می شوند، اما چنین خوش گذرانی تنها مختص به مردان می باشد. در کنار دریا نمی توان زنی را مشاهده کرد که به همراه خانواده به تماشای زیبایی های طبیعت آمده باشند.
شهر بدخشان به دو بخش تقسیم شده است. شهر نو و شهر کهنه. در شهر نو ساختمان های جدید در حال اعمار و بازسازی هستند.  . جاده ها قیر گونی شده اند و موترها به راحتی می توانند رفت و آمد کنند. ساخت و سازدر این شهر ادامه دارد.  با این حال با این که این قسمت شهر را شهر نو می نامند، اما کوچه های آن خاکی اند و بر سر خیابان ها، کراچی ها و دستفروشان زیادی دیده می شوند که زیبایی شهر را خدشه دار ساخته اند.
در شهرکهنه، خانه ها و ساختمان های قدیمی بسیاری به چشم می خورد. می توان گفت که بیشتر مردم آن در سطح پایین تر اقتصادی نسبت به اهالی شهر نو قرار دارند.

نگاه مردان به زنان
این جا بدخشان است. شهری که با تمام زیبایی های طبیعی اش، فرهنگ زن ستیزی را بیش از هر جای دیگر می توان احساس کرد. نگاه های زن ستیزانه ای که هستی و وجود زنان این جامعه را زیر سوال می برد. هر زن را به این شک می اندازد که چه عیبی در وجودش است که نگاه های مردان، اندام زنان را در هر پوششی حتی زیر برقع و حجاب، برانداز می کند.
تنها این مردان هستند که می توانند از این زیبایی های طبیعی بهره برند. وقتی به کوه های سر سبز و استوار این شهر می نگرم که روزانه مردان این شهر از آن بالا رفته واز کوهنوردی لذت می برند. زمانی که به وسعت دریای پاک و زیبای بدخشان می بینم که در آن پسران و مردان زیادی در لب دریا نشسته و در فضای پر طراوت آن  با دوستان شان تفریح می کنند و گاهی  به آب بازی و شنا مشغول می شوند، دلم بیشتر می سوزد که زنان به عنوان یک انسان هم نمی توانند از این زیبایی ها همچو مردان بهره مند شوند.
 سیاه پوشی زنان فیض آباد، مرا به یاد شهری افراطی انداخت که دوران سخت کودکی ام را در آن جامعه گذراندم. دورانی که ذهن ها شسته می شد و افکار و اندیشه ها به حدی محدود بود که جز مرگ و گور چیز دیگری در خاطرات انسان باقی نمی ماند. داشتن هرنوع پوششی بدون برقع یا حجاب در هنگام گشت و گذار در اطراف شهر بیگانگی تو را واضح نمایان می سازد و آن زمان است که می توان دریافت تا چه حد مردان این شهر زن ستیز اند و با نگاه های شان افکار خود را به نمایش می گذراند.

به ندرت می توان در شهر فیض آباد زنی را در حال گشت و گذار از شهر دید.  در طول مدتی که در بدخشان سپری کردم، تنها زمانی که دختران به مکتب می رفتند یا از مکتب باز می گشتند، می‏توانستم رفت و آمد زنان را در خیابان ها ببینم. دختران خوردسال با لباس های عادی یونیفرم مکتب رفت و آمد می کردند، اما بیشتر دختران جوان با حجاب های سیاه رنگ و چشم های پنهان شده در زیر عینک های سیاه به چشم می خوردند.  ‌برخی هم با در زیر برقع های آبی رنگ به مکتب می رفتند.
در این شهر محدودیت های بسیاری برای دختران و زنان وضع شده است. زنان حتی با خانواده های خود نمی توانند در شهر آزادانه گشت و گذار کنند، زیرا از نگاه های مردم شهر می هراسند.
در طی سفرهایم به مزار و بدخشان، تفاوت های زیادی بین این دو شهر به چشمم خورد. مزار شهری است امن و آزادی های داده شده به زنان تا حدی مانند کابل است، اما بدخشان شهری است که دست یافتن به ابتدایی ترین امکانات تحصیل برای زنان بسیار دشوار است.
حتی در درون دانشگاه بدخشان، سطح ارتباطات و روابط اجتماعی بین دانشجویان دختر و پسر در سطح بسیار پایینی قرار دارد. به ندرت می توان گروه های فعال دختران و پسران دانشجو را دید که با یکدیگر به بحث و گفتگو بپردازند و انجمن های فعال دانشجویی به راه بیندازند.

مریم اکبری August 2013