۱۳۹۲ آذر ۲۰, چهارشنبه

تابو


زیر نام دین و مذهب، از زمان تولد تا دم مرگ تابوهایی می سازند که جز ارزش های زندگی انسان قرار می گیرد. اما زمانی که وارد کشور دیگری می شوی، تازه درک می کنی که  این تابوها چقدر در نظرت احمقانه و ساده جلوه می نمایند. به چیزهایی می‏اندیشیدی و با ذهن خود درگیر بوده ای که پس از شناخت آن ها در دنیای دیگری احساس پوچی به انسان دست می دهد.
وقتی رابطه های باز و عاشقانه را روی خیابان ها بین دو عاشق و معشوق می بینی با خودت درگیر می شوی. وقتی سکس به عنوان موضوعی عادی  و طبیعی مطرح می شود که همه آزادانه از آن صحبت می کنند، با ذهنت مشغولی. بوسیدن، در آغوش کشیدن، تعهد بستن ، دوست داشتن و سکس. این ها همه تابوهایی هستند که در ذهن من و هر جوان افغان دیگر جا گرفته اند. تابوهایی که تا آخر عمر ذهن را درگیر و تا لحظه مرگ نیز انسان را همراهی می کنند. این موضوعات چنان در فکر و ذهن ریشه می دواند که فرد را به جنون و عقده می کشاند.
این تابوهای زندگی چنان سراسر لحظات زندگی افغان ها را فرا گرفته است که با به دست آوردن کوچکترین فرصت یا با افراطیت و عقده، خود را از آن رها می کنند و یا با سرکوب نیازهای طبیعی،‌خود را به جنون می کشانند و این یک واقعیت تلخ جامعه ی من در افغانستان است.

این تابوها به نحوی سبب شده اند که هر جوانی هر لحظه و در هر گوشه افغانستان به سکس بیندیشد تا حدی که حتی از زیر برقع نیز از تماشای اندام های برجسته زن لذت می برد و به نحوی در پی به چنگ در آوردن آن و خالی کردن عقده های دفن شده چندین ساله در درون است. این ها تابوهایی اند که جوانان این سرزمین باید یک عمر بار آن را به دوش بکشند و خود را در آن غرق سازند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر