۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

دختر، مایه‏ ی ننگ افغان‏ ها

زن همسایه تا چند روز پیش با اشتیاق تمام منتظر چهارمین فرزند خود بود. همسایه‏ها از تجربه‏ی چندین ساله‏ی شان، به او نوید آمدن پسر داده بودند. او از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، زن همسایه همانند بیشتر مادران افغان فقط آرزوی بچه دار شدن داشت، اما بعد از پسر اول، دو دختر به دنیا آرود.

او با تشخیص خشو و همسایه‏ها انتظار به دنیا آوردن پسرش را می کشید. بسیار خوشحال بود. او هر روز به خرید می رفت و لباس و اسباب بازی برای طفلش می خرید. روزی تصمیم گرفت همراه زن ایورش به معاینه تلویزیونی برود تا از صحت مندی فرزندش مطمین شود. با چهره‏ای بشاش از خانه خارج شد، اما وقتی برگشت، دیگر آن مادر شاد و امیدوار نبود. چند بار در شفاخانه ضعف کرد و اشک و ناله را همدم زندگی خود ساخت. چند تبخال دور لبش برآمد. از نان و آب مانده بود. هر لحظه ناله می کرد و از بدبختی و بدشانسی خود نزد خدا شکایت می کرد.زن همسایه در شفاخانه فهمید که در بطنش دختر نه پسر است، برای همین خود را بدبخت تصور می کرد. تا چند روز لب به غذا نمی زد. حتی روزی به نزد داکتر رفت تا فرزندش را سقط کند، اما طفل کامل شده بود و دو ماه دیگر متولد می شد. چاره ای نداشت و مجبور بود طفل را نگهدارد.

 از آن روز به بعد با سردی برخورد می کند و انتظار به دنیا آمدن طفلش را نمی کشد.طفل او هنوز هم در بطنش است، اما همه چیز از آن لحظه که به شفاخانه رفته، تغییر کرده است. او دیگر میلی  به خرید لباس و اسباب بازی برای دخترش ندارد و تصمیم گرفته که از لباس های دختران دیگرش برای طفل جدیدش استفاده کند. فقط به این خاطر که او پسر نه، بلکه دختر است و باید از داشتن امکانات و وسایل مود دلخواهش محروم باشد.
این حقیقت تلخ یکی از خانواده های افغان است، در حالی که در بیشتر خانواده ها دختر آوردن مایه ننگ محسوب شده و اگرعروس خانواده دختر به دنیا بیاورد، بد طالع و حقیر شمرده می شود، اما اگر مادری بچه زا باشد او را زنی خوش قدم و مورد لطف خدا می دانند.



زنان در جامعه سنتی افغان نه تنها که همواره مورد خشونت و ظلم قرار می گیرند و از کم ترین امکانات زندگی محروم اند، حتی در وقت به دنیا آمدن او را بد قدم محسوب می کنند.
این باور ناپسند چنان در میان خانواده ها ترویج یافته که حتی زنان از جنس خود نیز نفرت پیدا کرده اند و خود را بدبخت می دانند، چنانی که مادر، زنی که نه ماه طفلش را با دشواری در بطنش نگه داشته و رنج زیادی را در این مدت متقبل می گردد، با دانستن این که طفلش دختر است، حتی حاضر به سقط و از بین بردن طفلش می گردد.

در بسیاری از این گونه خانواده ها، زن با مشاهده‏ی این که چه تفاوت هایی بین پسر و دختر خانواده صورت می گیرد و چگونه دختر از داشتن امکاناتی که در اختیار پسر داده می شود، محروم است و همچنان این که خود او با آوردن دختر با چه رفتارهای خشنی از سوی خانواده مواجه می گردد، آرزو می کند که تمام فرزندانش پسر باشد.در کنار این مسایل، بیشتر زنان به دلیل ممانعت خانواده‏ها هرگز نمی توانند به تحصیل پرداخته و از حقوق واقعی خود آگاهی یابند.

باورهای غلط بزرگان و سنت‏های زن ستیزانه، چنان ذهن زنان را شسته است که آنان از جنس خود نیز بیزاری می جویند و به دلیل نا آگاهی  نمی توانند در برابر بی عدالتی ها کلامی از شکایت و انتقاد بر لب بگشایند.این گونه مسایل اگر چه چندان انعکاس رسانه ای نداشته، اما در حقیقت هر دختری از آن رنج می برد. رنجی که تنها دختران می توانند آن را درک کنند.همواره به افغان ها یادآوری می شود که اسلام به عنوان بهترین دین، سنت غلط زنده به گور کردن دختران را از میان برداشت، اما آیا اکنون این گونه بیزاری های مخفی نسبت  به تولد دختر، خود نوعی زنده به گور کردن دختران محسوب نمی شود؟ تنها تفاوت در این است که به جای جسم، روح و روان دختران زنده به گور می شود.
در اخیر اگر چه این حقیقت تلخ همچنان در زندگی افغان ها ادامه دارد و خواهد داشت و خانواده ها یکی پس از دیگری از آوردن دختر خواهد نالید، اما درد این است که چگونه باورها و تفاوت ها باعث شده  که ما از جنس خود نیز بیزار شویم. از این که دختر به دنیا آمدیم و به همین دلیل امکانات زندگی از ما گرفته شده است.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر