در این دوره وحشت
زا، همواره این جوانان بوده اند که قربانی خواسته های قدرتمندان شده اند، جوانان قربانی
شده ای که خواسته های شان همیشه زیر پا شده است.
در پس گذر زندگی
هر نسلی با دشواری هایی مواجه است، اما نسل جوان افغان امروز غرق در آشوب و گرفتاری
های روزگار است که خاطرات این آشوب ها هر لحظه درد دل جوانان را تازه می کند. درد جوانان
این نسل، سرانجام تلخ آشوب های گذشته ای است که خاطرات تلخ آن در اذهان جوانان رخنه
کرده، دردی که جز تحمل رنج ها شاید چاره ای دیگر برای آن نباشد.
درد این جوانان دانستن
چیزهایی است که نمی توان به راحتی آن را تغییر داد، آه و افسوس تنها درمان باقی مانده
ایست که می توان انجام داد.
درد نسل جوان امروز
، بی توجهی ها و بی اعتنایی هایی است که زندگی جوانان را در برگرفته و یاس و ناامیدی
در قلب های هر یک از آنان جا گرفته است. دردی که نمی توان آن را به چشم دید و هر کسی
هم نمی تواند آن را احساس کند. این درد، دردی است که هر لحظه در وجود انسان می پرورد
و ریشه می دواند.
دانستن چیزهایی که اکنون سکوت جایگزین آن گردیده، این که می دانیم
همه چیز از ما گرفته شده و ما تنها مهره هایی هستیم که هر لحظه در بازی های غول پیکران
در خود پیچانده می شویم، بسا درد آور است.
هر چه می کوشیم تا
با نابرابری های این زمان، مبارزه کنیم، اما سرانجام به گام های نخستین باز می گردیم.
ما چنانی در بازی سیاست های ابر قدرت ها قرار گرفته ایم که حتی خود نیز نمی دانیم که
چه می کنیم و چه می خواهیم بکنیم.
این درد ، دردی است
که در فکر و ذهن جوانان این نسل درز کرده است. درد جوانان این نسل فدا کردن قربانی
های بزرگ برای بدست آوردن کوچکترین خواسته هاست. خواسته های کوچکی که شاید برای مردمان
دیگر در حد چشم به هم زدن باشد، اما ما این چنین قربانی می دهیم که خود هم ازآن بی
خبریم.
فقر و بدبختی به
قدری زندگی ما را فرا گرفته که برای دانستن
و شناخت خود نیز وقت نمی یابیم. درد ما سکوت در برابر مسایلی است که روح و روان انسان
را هر لحظه در خود می فشرد و عذاب همنشین اندیشه های مان گردیده است. ناگفته هایی که
تنها در دل آن جوانانی جا گرفته که می دانند با سرنوشت آنان چگونه بازی می شود و حتی
نمی توانند آهی از درون بیرون کشند.
درد جوانان امروز،
استعداد کشی هایی است که با آنان به طور فجیع صورت می گیرد، اعتماد به نفس و عشق آهسته آهسته به یاس و نومیدی مبدل شده و سرانجام
انسانیت و وجدان به خواب می رود. اندک کسانی اند که در این آزمون موفق به درآیند، اما
بیشترین ها یا می بازند یا فرار را بر تحمل هر عذابی ترجیح میدهند.
و همچنان این جوانان
اند که قربانی می دهند.
شاید این گونه احساس شود که در هر کلمه این جملات اغراق شده،
اما این درد همچنان باقیست و در دل ها نهفته می ماند. آنانی که می دانند، چگونه با سرنوشت و زندگی شان بازی می شود، جز حسرت
و سکوت، آهی در بساط ندارند و آنانی که بی خبراند، به امکانات بازی دهندهی دست بالا
دلخوش می شوند.
اما این درد همچنان
باقیست
.
مریم اکبری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر