آزار جنسی فقط به تجاوز جنسی به یک شخص و آسیب
دیدن به جسم وی گفته نمیشود. زمانی که یک شخص روحش نیز ناراحت شود، خود بدترین
نوع آزار جنسی محسوب می گردد. آزار دادن در افغانستان مساله ای است که چندان در
رسانه ها با جزییات آن به نشر نرسیده و کسانی که دچار آزار و اذیت شده اند، نیز قفل
سکوت را نشکسته اند تا مشکلات خود را در جامعه مطرح کنند و به نوعی تابوشکنی کنند.
بسیاری از دختران هستند که روزانه چندین بار،
مورد آزار و اذیت مردانی قرار میگیرند که روزانه اولین کارشان در آغاز روز، آزار
دادن دختران است. گروهی مزدور کار که بیشتر در سرک های خلوت یا همراه با بایسکل
خود گشت زده تا سوژه خود را پیدا کنند یا قدم زنان در کوچه ها می گردند تا طعمه
خود را بیایند.
این آزار ها از پرزه گفتن، تهدید کردن، دست زدن
به جسم دختران شروع شده و تا حد نشان دادن عورت خود نیز ادامه دارد. شاید برای
دختران این جامعه مطرح کردن این که چگونه روزانه مورد آزار و اذیت قرار می گیرند،
بسیار ناراحت کننده و غیر قابل بازگویی باشد، اما به عنوان یک زن، خود را
مسوول میدانم تا از خاطرات تلخ خود که روزانه چندین بار شاهد آن هستم، سخن بزنم و
مسایلی را که در جامعه نادیده محسوب می شود، بازگوکنم، به این امید که شاید
حداقل با این گفته ها، امثال من جرات مطرح کردن دردهای شان را پیدا کنند و هم جامعه
واقعی پرچالش زنان به وضاحت شناخته شود.
در یکی از همین روزهای تلخ، روز من هم با آغازی
آزار دهنده شروع شد. روزی که روح و روانم به شدت آسیب دید و تمرکزم را از بین
برد. آن روز به دلیل برگزاری یکی از برنامه های دانشجویان به طرف دفتر می رفتم.
سرک ها و کوچه ها خلوت بود و با سرعت به طرف دفتر روان بودم. چند قدمی که از خانه
دور شدم. مردی از دور، نمایان شد. از کوچه می گذشت، اما زمانی که مرا در کوچه تنها
یافت، چهره و شیوه راه رفتنش تغییر کرد. همین که از مقابل، به من رسید، با پرزه
پرانی و دست انداختن به زیر شلوارش مرا
تهدید کرد.
این موضوع برای
دختران جامعه ما تازگی ندارد. بسیاری از دختران هستند که هر روز با چنین حادثهی دشواری
مواجه می شوند. با این که قهر و عصبانیت تمام وجودم را فرا گرفته بود، اما سعی
کردم تا خونسردی خود را حفظ کنم. وارد هر کوچهای که می شدم، آن مرد مرا تعقیب می
کرد. تا سرک عمومی نیز چندین متر باقی مانده بود. راه برگشت هم نداشتم. با احتیاط اما سریع، کوچه ها را سپری کردم تا به منطقه ای پر ازدحام برسم.
مرد
هنوز به تعقیب من بود، همین که به آن منطقهی پر جنب و جوش رسیدم، خیالم راحت تر شد،
اما باید خود را سبک می ساختم و جزای آن مرد را به دستش می دادم. در گوشه ای
ایستاد شدم و منتظر آمدن آن مرد شدم. او با خونسردی کامل و با حالتی که هرگز مرا
ندیده و به راه خود روان است، می خواست از کنارم بگذرد. همین که نزدیک شد، ناگهانی
سیلی محکمی به صورتش وارد کردم و هر چه از دهانم پرید، به او گفتم. در مقابل چشمان
مردم، شروع به دفاع از بی گناهی خود کرد و به سرعت از آن جا دور شد.
این داستان حقیقی، تنها بخش کوچکی از چالش های
زندگی زنان را در بر می گیرد. این گونه آزارها صدمه شدیدی به روح و روان زنان وارد
می کند. بسیاری از زنان در مقابل این گونه آزار ها سکوت می کنند تا بلکه بار گناه
بر دوش خود آنان انداخته نشود و به اصطلاح آبروی خانواده شان از بین نرود.
مریم اکبری بهار 2013