۱۳۹۲ اردیبهشت ۱, یکشنبه

زنان دستفروش، محرومترین قشر جامعه



در گوشه ای از خیابان، زنان زیادی در یک ردیف، کنار همدیگر نشسته اند . زنانی که روی سرک مشغول کسب و کار هستند و همراه با تنفس گرد و غبار حاصل از رفت و آمد موتر ها ، چوری می‏فروشند . چوری‏های پلاستیکی و شیشه ای رنگارنگی که زنان دستفروش در دستان مشتریان خود می‏اندازند و چشم به انتظار زنان دیگری نیز هستند که از آنان چوری بخرد.
در میان چوری فروشان، چشمانم به دختر جوان و زیبایی می افتد که لبخند پرمعنایش به من جرات هم صحبت شدن با او را می دهد . دختری است خوش رو که قدی بلند دارد اما آفتاب سوزان، دست ها و صورتش را کمی سیاه کرده است . شایسته هفت سال است که در روی سرک مشغول چوری فروشی است . وقتی از او می پرسم که چند ساله ای ، مدتی مکث می کند سپس با لبخندی می گوید : پانزده ساله. اگر چه می دانستم که حقیقت را نگفته است، اما به روی خود نیاوردم، شاید هم به واقعیت نمی‏دانست که چند ساله است. ولی از ظاهرش و طرز گفتارش به نظر می رسید که بیست و یا در همین حدود باشد.
شایسته از این که در شهری پر ازدحام با انسان هایی دارای اخلاق مختلف کار می کند، راضی نیست، او می گوید: " پدر پیر و ضعیفم نمی تواند کار کند و خرج هشت نفر نان خور را بدهد ، من مجبور هستم که در سرک دستفروشی کنم و برای خانه نان ببرم.اگر چه برای دختران خوب نیست که در سرک کار کنند اما مجبوری انسان را به هر کاری می کشاند."
در جامعه ای که زنان از حقوقی مساوی برخوردار نیستند و مردان خشن و کهن فکرنیز حقیرانه به زنان می نگرند و همیشه آنان را در زیر شکنجه های این فرهنگ مرد سالارانه قرار می دهند ، پس حضور زن به عنوان دستفروش آن هم در روی سرک نگرش مردان را نسبت به زنان چگونه خواهد کرد ، جز این که بانوان را حقیرانه تر از آن چیزی که در گذشته بوده اند جلوه داده و مورد آزار و اذیت خویش قرار دهند.
زنان افغان به حدی حقیرانه زندگی می کنند که با وجود شکنجه های بسیار از همسران خویش ، به دستفروشی در سرک نیز می پردازند و با پول آن خرج همسر و فرزندان خود را نیز تهیه می کنند.
شایسته در مورد آزار و اذیت هایی که مردان ولگرد و اوباش با وی می کند ، می گوید : " روی سرک هر رقم انسان پیدا می شود ، بچه های ولگرد هر روز مرا آزار می دهند و گپ هایی می زنند که قابل گفتن نیست ، آن ها زنان دستفروش را خراب فکر می کنند .اگر هم با آنان جنگ کنیم مردم به جای آنان ما را بد می گویند و بی آبرو صدا می کنند . مردم نمی دانند که ما به خاطر مجبوری کار می کنیم ."
وی ادامه می دهد که بعضی از مردم ما را مسخره می کنند و وقتی که چوری می خرند در لای به لای پول نمبر موبایل خود را می نویسند و یا از دست کدام بچه ی خرد نامه روان می کنند.
درست است که زنان افغانستان از داشتن حق و حقوق مساوی همسان با مردان بی بهره هستند و آن طور که باید به مقام و منزلت زنان ارج داده نمی شود ، اما زنان دستفروش از جمله محرومترین و مظلومترین قشر جامعه هستند که حتا با شنیدن نام حق آشنا نیستند و از هر فرمان و دستوری که مردان بر آنان روا بدارند اطاعت می کنند .
پس از این که مصاحبه ام با شایسته به پایان می رسد ، به دنبال زنی دیگر می روم تا از احوال او نیز جویا شوم . اما هر زن به محض این که می فهمد که من خبر نگار هستم از من دوری می گزیند و با چهره ای جدی و خشن می گوید :" شوهرمان اجازه ی مصاحبه نداده است.
با خود می گویم که کدام اجازه و اختیار ؟ چگونه شوهران شان حاضر اند که زنان شان در روی سرک همراه با اطفال خرد و معصوم دستفروشی کنند و سخنان مضحکانه و ابلهانه ی هر فرد مزاحم را گوش کنند ، اما از مصاحبه با خبرنگار وهم و هراس دارند.
مردی که در کنجی از سرک بر روی میز کراچی نشسته است و در حال خوردن کباب است ، پس از رفتار زنان دستفروش ، به من می گوید : " این زنان سالهاست که چوری فروشی می کنند ، آن ها از یک قوم هستند و رسم دارند که وقت خواستگاری از دختر می پرسند که اگر می توانی خرج شوهرت را تهیه کنی با تو ازدواج می کند ، در غیر آن نه . اگر دختر بپذیرد نکاح شان صورت می گیرد و زن باید تا آخر عمر شوهر خود را نان بدهد. زنان این قوم همیشه با فرزندان خود ، در سرک دستفروشی می کنند و خرج شکم مرد خانه را تهیه می کنند و مردان شان در خانه خواب هستند ."
شنیدن سخنان آن مرد و رسم و رواج های حاکم در میان قبایل افغانستان مرا متاثر می سازد .این زنان نه تنها از حقوق انسانی خود بهره مند نیستند بل از زن بودن شان نیز سواستفاده صورت می گیرد و مانند برده ای در خانه ی شوهران شان باید زحمت بکشند تا شکم همسران نیرومندشان را سیر کنند.
این چگونه انصافی است که مردان جامعه ، زنان و فرزندان شان را روانه ی کوچه و بازار می کنند و خود به استراحت و تفریح می پردازند ، به دور از این که لحظه ای از حالت فرزندان معصوم شان با خبر باشند.
از میان زنان دستفروش می گذرم ، هر کدام مشغول کار هستند و به من هم روی خوشی نشان نمی دهند.وقتی به چهره های خسته و آفتاب سوخته ی شان می نگرم باور نمی کنم که آن ها زنان این دیار باشند.زنان افغانی که در امواج فلاکت و بدبختی غرق اند و کسی نیست که مانع پای مال شدن حقوق انسانی آنان شود.
پس از مدتی تصمیم می گیرم به بهانه ی خریدن چوری با یکی از آن زنان هم صحبت شوم ، به زنی که نوزاد شیرخواری را در آغوش گرفته نزدیک می شوم ، در حالی که چوری ها را انتخاب می کنم ، از وضعیت زندگیش می پرسم که چرا شوهرت کار نمی کند ، می گوید : " وضعیت زندگی مان خوب نیست و چون کار نیست شوهرم هم در خانه بیکار است ، خانه نداریم در دیوان بیگی در زیر خیمه زندگی می کنیم و برای خرج خانه من مجبور هستم که کار کنم ."
نمی دانم که او حقیقت را می گوید یا نه ، اما از این که شوهرش وی را وادار کرده است که در روی سرک دستفروشی کند راضی به نظر نمی رسد . سه طفل دیگر نیز در کنارش نشسته اند . دستان و پاهای فرزندانش به قدری ترک خورده است که اثرات زخم بر پاهای شان برجای مانده است. لباس های پاره پاره و چرک برتن کرده اند و حالت روانی خوبی ندارند.
طبق گفته های این زن پولیس های ترافیک زنان دستفروش را بسیار آزار و اذیت می کند و با توهین و تحقیر وسایل شان را می شکنند و با سخنان زشت و زننده چوری فروشان را زنان عیاش و بدنام می خوانند.

چگونه می توان درد و رنج زنان ستمدیده ی جامعه ی افغان را تسکین داد . جامعه ی مرد سالارانه ای که حق انسان بودن را از آنان سلب و این قشر باعاطفه و کم توان را در زیر شکنجه های ظالمانه ی خود نابود کرده است . اما باید دانست که تا زمانی که به زنان حقوقی منصفانه و عادل داده نشود جامعه هرگز به پویایی و پیشرفت دست پیدا نمی کند و وضعیت وخیم افغانستان هرگز بهبود نخواهد یافت. تنها راه حل تغییر نگرش اندیشه های مردم است که باید به مقام و جایگاه زنان ارج قایل شوندو بیش از این جامعه را دچار انزجار نکنند.
گزارش: مریم اکبری2011

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر