۱۳۹۲ اردیبهشت ۱, یکشنبه

ترک اعتیاد نا ممکن است؟ تولدی دوباره پس از ۱۶ سال اعتیاد

از یکی از دوستانم ، داستان زندگی مردی را شنیدم که به خاطر مشکلات اقتصادی و فقرو بدبختی فلاکت بار در دیار غربت ناچار شده بود به مواد مخدر رو بیاورد و لحظات جوانی را که می توانست به سلامتی و لذت سپری کند ، تباه می کند ،اما ناگهان پس از شانزده سال اعتیاد تصمیم می گیرد مواد مخدر را ترک کند و زندگی نوینی راهمراه با خانواده ی خویش آغاز کند.
شنیدن سرگذشت زندگی وی از زبان خودش برایم بسیار جالب بود ، پس آدرس خانه ی آن مرد گرفتم و به سویش شتافتم . در امتداد کوچه های پرپیچ و خم و متعفن شهر کابل گام بر می داشتم ، خانه های پوسیده و کاه گلی که اثرهای چندین سال جنگ خونریزی از آن ها نمایان بود ،به فضای غربت بیشتر می افزود ، با خود می اندیشیدم که چگونه این مردم تا هنوز هم در رنج و سختی روزگار به سر می برند .
پس از ساعت ها پیاده روی در کوچه ها به دروازه ی چوبی آبی رنگی رسیدم . دروازه را کوبیدم ، دختر قد کوتاه و خوش چهره ای دروازه را گشود ، قبل از این که از من چیزی بپرسد ، خود را معرفی کردم ، لبخندی بر لب زد و مرا به طرف خانه رهنمایی کرد .

 اتاقی نسبتا تاریک و کوچک بود . در گوشه ای از اتاق نشستم . پس از مدتی پدر آمد ، پدر چهار طفل که به تازگی اعتیاد را ترک کرده بود ، رنگش بسیار پریده بود و بدن ضعیف و لاغرش به وضوح شانزده سال درد و رنج حاصل از استعمال مواد مخدر را نشان می داد.
ناصر که سی و پنج سال سن دارد ، دو ماه است که دیگرتریاک نمی کشد و می خواهد بقیه ی عمرش را آزاد و شاداب زندگی کند .
وی در مورد سرگذشت زندگیش و این که پس از شانزده سال معتاد بودن چه باعث شد که اراده ی ترک مواد مخدر می کند ، می گوید :" تقریبا بیست سال پیش بود که در اصفهان ، یکی از ولایت های کشور ایران ،در یکی از با شگاه های بزرگ ایران تدریس می کردم و جوانان ایرانی و افغانی زیادی را زیر دست من تمرین می کردند . استاد ورزش کونگفوتوا بودم و قدرت و مهارتم بر زبان ها افتاده بود .اما درکنار ورزش برای بدست آوردن مخارج خانواده ام در یکی از کارخانه های بافندگی نیز کار می کردم.در مسابقات مدال های زیادی را از آن خود کرده بودم و خود را بسیار شاداب و سعادتمند احساس می کردم . اما این احساس شادی تنها برای مدتی کوتاه بود . گذشت زمان زندگی مرا تباه ساخت و دنیای مرا تاریک و مانند گورستان کرد.
 پس از چند سال دولت ایران اختیارات شخصی مهاجران افغانی را سلب می کند . باشگاهی را که با هزار زحمت و تلاش پا برجا کرده بودم ، از من گرفتند و شاگردان ایرانی ام را صاحب اختیار باشگاه کردند . من هم چون دلم شکست باشگاه را ترک کردم و به تمرین های خصوصی در باغ ها و خانه ها شروع کردم . در واقع بدبختی و تلخی زندگی من از همین تدریس خصوصی شروع شد .چند تن از شاگردانم که وضع مالی بسیار خوبی داشتند ، از من دعوت کردند که در باغ شان ، آن ها را تمرین دهم . من هم چون به پول نیاز داشتم قبول کردم، اما بعد ها فهمیدم که آن ها همه کاره هستند و از قاچاق مواد مخدر گرفته تا هر نوع عمل زشت و ناپسند را انجام می دهند.
هر روز پس از تمرین شروع به خوردن عرق و تریاک می کردند و مرا هم به خوردن آن دعوت می کردند. من هم نمی دانستم که تریاک مضر است ،چون قدیم ها از بزرگان شنیده بودم که می گفتند تریاک برای جان دردی و کمر دردی دوای بسیار خوبی است ، من هم شوق کردم تا آن را یک دفعه امتحان کنم ، در اول هفته ای یک بار تریاک می کشیدم ، بعد از کشیدن، خود را بسیار قدرتمند و شاداب احساس می کردم و به من نیرو و توانایی می داد برای همین آن را ترک نکردم ، دو سال گذشت . تا آن موقع هم نمی دانستم که معتاد شده ام اما وقتی به مسافرت می رفتم بسیار مریض می شدم .مگر دلیلش را نمی دانستم.
بعد از گذشت دو سال ، دولت ایران کار روزانه را هم از مهاجران افغانی گرفت و همگی بیکار شدند. من هم چون به پول احتیاج داشتم به کار شبانه مشغول شدم، روزها می خوابیدم و شب ها تا صبح کار می کردم ، کارگران افغانی زیادی با ما در کارخانه کار می کردند و چون نمی توانستیم دوازده ساعت تمام در شب کار کنیم شروع به تریاک کشیدن کردیم ، هر شب قبل از کار تریاک می کشیدیم و تا صبح کار می کردیم .همه غرق در فساد و میکروب شده بودیم اما چاره ی دیگر هم نداشتیم  در آن سال های رنج آور تنها من نبودم که به اعتیاد رو آوردم بیشتر افغانی ها یی که روحیه ی خود را از دست داده بودند و وضع مالی خوبی نداشتند از نومیدی معتاد شدند.
بسیار دیر شده بود وقتی که فهمیدم چه مصیبتی در زندگی من آمده و نمی توانستم به عقب برگردم. وضع خراب اقتصادی هم اجازه ی ترک نمی داد چون ترک طولانی مدت نیاز به پول دارد و من به خاطر خرج خانواده و کار شبانه ام نمی توانستم ترک کنم.
سال ها همین طور گذشت تا این که دیگر نتوانستم زجر ایرانیانی را که مدام افغانی ها را اذیت می کردند تحمل کنم ، پس به کشورم افغانستان بازگشتم تا بلکه وضعیت زندگیم بهتر شود.اما اعتیاد مرا رها نمی کرد.
هر گز فکر نمی کردم که بتوانم روزی آزاد زندگی کنم و بدون فکر این که چه وقت باید تریاک بکشم تا وجودم شروع به درد و سوزش نکند. اما خداوند به من همت و قدرت این را داد تا بتوانم خود را از باتلاق نجاست بیرون بیاورم وبدنم را پاک و مطهر کنم ، زمانی که پس از شانزده سال خداوند به من دختری زیبا داد من هم تصمیم گرفتم که از همان روز به تریاک نه بگویم و خود را نجات بدهم ، در واقع تولد دخترم معجزه ای بود که باعث ترکم شد . وقتی طفلم به دنیا آمد ، من در راه شفاخانه با خود فکر کردم که دیگر بس است تا چه وقت حقیرانه زندگی کنم و خود را از فامیل و همسایه ها پنهان نگه دارم تا مبادا طعنه های شان همسر و فرزندانم را رنج بدهد ،با خود می گفتم که دخترانم بزرگ شده اند و شرم می کنند که معتادی مثل من را به نام پدر صدا بزنند .
 با دیدن حال و وضع خانواده ام و این که چه قدر از معتادی من درد و رنج می کشند ، خجالت می کشیدم و تولد دخترم سبب شد تا من هم دوباره متولد شوم.
حالا نزدیک به دو ماه است که هیچ چیزی نمی کشم . اگر فشار زندگی نمی بود ، شاید سال ها قبل ترک می کردم ، شانزده سال را در زندان سپری کردم اما حالا آزاد و سربلند هستم و به راحتی می توانم به خانه ی اقوام بروم ، اگر چه تا هنوز هم اثرات اعتیاد در بدنم باقی مانده است و شب ها از درد بدن نمی توانم یک ساعت هم بخوابم ، اما برای داشتن زندگی آزاد و شاد و برا ی لبخند همیشگی همسرم حاضرم تا آخرعمر هم درد را تحمل کنم.
من به تمام معتادانی که می خواهند ترک کند اما فکر می کنند که نمی توانند ، می گویم که ترک هرگز آسان نخواهد بود مگر این که خودتان در زندگی تصمیم قطعی برای ترک کردن داشته باشید . هر کسی که واقعا زندگی را دوست دارد پس عمر خود را بیهوده هدر نمی دهد و مثل من جوانی خود را تباه نمی کند.
بلی ! به واقعیت که انجام هیچ کاری غیر ممکن نیست.اگر اراده و عزم راسخ وجود داشته باشد هیچ کس مانع تصمیم شما نخواهد شد.
 از یکی از دوستانم ، داستان زندگی مردی را شنیدم که به خاطر مشکلات اقتصادی و فقرو بدبختی فلاکت بار در دیار غربت ناچار شده بود به مواد مخدر رو بیاورد و لحظات جوانی را که می توانست به سلامتی و لذت سپری کند ، تباه می کند ،اما ناگهان پس از شانزده سال اعتیاد تصمیم می گیرد مواد مخدر را ترک کند و زندگی نوینی راهمراه با خانواده ی خویش آغاز کند.
شنیدن سرگذشت زندگی وی از زبان خودش برایم بسیار جالب بود ، پس آدرس خانه ی آن مرد گرفتم و به سویش شتافتم . در امتداد کوچه های پرپیچ و خم و متعفن شهر کابل گام بر می داشتم ، خانه های پوسیده و کاه گلی که اثرهای چندین سال جنگ خونریزی از آن ها نمایان بود ،به فضای غربت بیشتر می افزود ، با خود می اندیشیدم که چگونه این مردم تا هنوز هم در رنج و سختی روزگار به سر می برند .
پس از ساعت ها پیاده روی در کوچه ها به دروازه ی چوبی آبی رنگی رسیدم . دروازه را کوبیدم ، دختر قد کوتاه و خوش چهره ای دروازه را گشود ، قبل از این که از من چیزی بپرسد ، خود را معرفی کردم ، لبخندی بر لب زد و مرا به طرف خانه رهنمایی کرد .
 اتاقی نسبتا تاریک و کوچک بود . در گوشه ای از اتاق نشستم . پس از مدتی پدر آمد ، پدر چهار طفل که به تازگی اعتیاد را ترک کرده بود ، رنگش بسیار پریده بود و بدن ضعیف و لاغرش به وضوح شانزده سال درد و رنج حاصل از استعمال مواد مخدر را نشان می داد.
ناصر که سی و پنج سال سن دارد ، دو ماه است که دیگرتریاک نمی کشد و می خواهد بقیه ی عمرش را آزاد و شاداب زندگی کند .
وی در مورد سرگذشت زندگیش و این که پس از شانزده سال معتاد بودن چه باعث شد که اراده ی ترک مواد مخدر می کند ، می گوید :" تقریبا بیست سال پیش بود که در اصفهان ، یکی از ولایت های کشور ایران ،در یکی از با شگاه های بزرگ ایران تدریس می کردم و جوانان ایرانی و افغانی زیادی را زیر دست من تمرین می کردند . استاد ورزش کونگفوتوا بودم و قدرت و مهارتم بر زبان ها افتاده بود .اما درکنار ورزش برای بدست آوردن مخارج خانواده ام در یکی از کارخانه های بافندگی نیز کار می کردم.در مسابقات مدال های زیادی را از آن خود کرده بودم و خود را بسیار شاداب و سعادتمند احساس می کردم . اما این احساس شادی تنها برای مدتی کوتاه بود . گذشت زمان زندگی مرا تباه ساخت و دنیای مرا تاریک و مانند گورستان کرد.
 پس از چند سال دولت ایران اختیارات شخصی مهاجران افغانی را سلب می کند . باشگاهی را که با هزار زحمت و تلاش پا برجا کرده بودم ، از من گرفتند و شاگردان ایرانی ام را صاحب اختیار باشگاه کردند . من هم چون دلم شکست باشگاه را ترک کردم و به تمرین های خصوصی در باغ ها و خانه ها شروع کردم . در واقع بدبختی و تلخی زندگی من از همین تدریس خصوصی شروع شد .چند تن از شاگردانم که وضع مالی بسیار خوبی داشتند ، از من دعوت کردند که در باغ شان ، آن ها را تمرین دهم . من هم چون به پول نیاز داشتم قبول کردم، اما بعد ها فهمیدم که آن ها همه کاره هستند و از قاچاق مواد مخدر گرفته تا هر نوع عمل زشت و ناپسند را انجام می دهند.
هر روز پس از تمرین شروع به خوردن عرق و تریاک می کردند و مرا هم به خوردن آن دعوت می کردند. من هم نمی دانستم که تریاک مضر است ،چون قدیم ها از بزرگان شنیده بودم که می گفتند تریاک برای جان دردی و کمر دردی دوای بسیار خوبی است ، من هم شوق کردم تا آن را یک دفعه امتحان کنم ، در اول هفته ای یک بار تریاک می کشیدم ، بعد از کشیدن، خود را بسیار قدرتمند و شاداب احساس می کردم و به من نیرو و توانایی می داد برای همین آن را ترک نکردم ، دو سال گذشت . تا آن موقع هم نمی دانستم که معتاد شده ام اما وقتی به مسافرت می رفتم بسیار مریض می شدم .مگر دلیلش را نمی دانستم.
بعد از گذشت دو سال ، دولت ایران کار روزانه را هم از مهاجران افغانی گرفت و همگی بیکار شدند. من هم چون به پول احتیاج داشتم به کار شبانه مشغول شدم، روزها می خوابیدم و شب ها تا صبح کار می کردم ، کارگران افغانی زیادی با ما در کارخانه کار می کردند و چون نمی توانستیم دوازده ساعت تمام در شب کار کنیم شروع به تریاک کشیدن کردیم ، هر شب قبل از کار تریاک می کشیدیم و تا صبح کار می کردیم .همه غرق در فساد و میکروب شده بودیم اما چاره ی دیگر هم نداشتیم  در آن سال های رنج آور تنها من نبودم که به اعتیاد رو آوردم بیشتر افغانی ها یی که روحیه ی خود را از دست داده بودند و وضع مالی خوبی نداشتند از نومیدی معتاد شدند.
بسیار دیر شده بود وقتی که فهمیدم چه مصیبتی در زندگی من آمده و نمی توانستم به عقب برگردم. وضع خراب اقتصادی هم اجازه ی ترک نمی داد چون ترک طولانی مدت نیاز به پول دارد و من به خاطر خرج خانواده و کار شبانه ام نمی توانستم ترک کنم.
سال ها همین طور گذشت تا این که دیگر نتوانستم زجر ایرانیانی را که مدام افغانی ها را اذیت می کردند تحمل کنم ، پس به کشورم افغانستان بازگشتم تا بلکه وضعیت زندگیم بهتر شود.اما اعتیاد مرا رها نمی کرد.
هر گز فکر نمی کردم که بتوانم روزی آزاد زندگی کنم و بدون فکر این که چه وقت باید تریاک بکشم تا وجودم شروع به درد و سوزش نکند. اما خداوند به من همت و قدرت این را داد تا بتوانم خود را از باتلاق نجاست بیرون بیاورم وبدنم را پاک و مطهر کنم ، زمانی که پس از شانزده سال خداوند به من دختری زیبا داد من هم تصمیم گرفتم که از همان روز به تریاک نه بگویم و خود را نجات بدهم ، در واقع تولد دخترم معجزه ای بود که باعث ترکم شد . وقتی طفلم به دنیا آمد ، من در راه شفاخانه با خود فکر کردم که دیگر بس است تا چه وقت حقیرانه زندگی کنم و خود را از فامیل و همسایه ها پنهان نگه دارم تا مبادا طعنه های شان همسر و فرزندانم را رنج بدهد ،با خود می گفتم که دخترانم بزرگ شده اند و شرم می کنند که معتادی مثل من را به نام پدر صدا بزنند .
 با دیدن حال و وضع خانواده ام و این که چه قدر از معتادی من درد و رنج می کشند ، خجالت می کشیدم و تولد دخترم سبب شد تا من هم دوباره متولد شوم.
حالا نزدیک به دو ماه است که هیچ چیزی نمی کشم . اگر فشار زندگی نمی بود ، شاید سال ها قبل ترک می کردم ، شانزده سال را در زندان سپری کردم اما حالا آزاد و سربلند هستم و به راحتی می توانم به خانه ی اقوام بروم ، اگر چه تا هنوز هم اثرات اعتیاد در بدنم باقی مانده است و شب ها از درد بدن نمی توانم یک ساعت هم بخوابم ، اما برای داشتن زندگی آزاد و شاد و برا ی لبخند همیشگی همسرم حاضرم تا آخرعمر هم درد را تحمل کنم.
من به تمام معتادانی که می خواهند ترک کند اما فکر می کنند که نمی توانند ، می گویم که ترک هرگز آسان نخواهد بود مگر این که خودتان در زندگی تصمیم قطعی برای ترک کردن داشته باشید . هر کسی که واقعا زندگی را دوست دارد پس عمر خود را بیهوده هدر نمی دهد و مثل من جوانی خود را تباه نمی کند.
بلی ! به واقعیت که انجام هیچ کاری غیر ممکن نیست.اگر اراده و عزم راسخ وجود داشته باشد هیچ کس مانع تصمیم شما نخواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر