صبح زیبایی بود.
نسیم سرد، قدم گماردن در پیاده رو را لذت بخش تر می ساخت. اما وقت کافی برای پیاده
روی نمانده بود. مشاهده ی عقربه های ساعت سرعت قدم هایم را هر لحظه بیشتر می ساخت.
نمیتوانستم پای پیاده خود را به محل کار برسانم. مدتی در ایستگاه منتظر ملی بس ماندم،
اما اثری از آن نشد، مجبور شدم سوار تاکسی شوم. موتر زرد رنگی آمد که سه مسافر دیگر
در پشت سر نشسته بودند با عجله داخل شدم و نگاهی به چهره ی راننده نینداختم، مسافران
یکی پس از دیگری پایین شدند و من در تاکسی تنها ماندم، سکوت فضای موتر را فرا گرفته
بود، اما در آن سکوت غوغای وحشت و ترس قلبم، گوش هایم را به لرزه درمی آورد.
لحظاتی که گذشت، احساس کردم نگاه راننده به من تغییر
کرده است. مدام به چهره ام نظاره میانداخت، هرگز فکر نمی کردم که روزی من نیز هم چون
دوستانم دچار چنین ترس و وحشتی شوم. پیش از آن هرگز به تنهایی سوار تاکسی نشده بودم،
اما از این که سهل انگاری کرده بودم، سخت پشیمان بودم. راننده شروع به بازجویی کردن
کرد، کجا می روی ؟ در کدام دفتر کار می کنی ؟ حتماً معاشش خوب است که به این صبح زودی
به آن جا می روی ؟ از سوال های پی در پی او داشتم دیوانه می شدم. با کلمه هایی کوتاه
( ها یا نه ) پاسخش را می دادم تا احساس نکند که ترسیده ام. بیست دقیقه راه، به اندازهی سال ها تحمل درد و
مشقت برایم سپری شد. زمانی که نگاهی به صورتش انداختم، ترسم بیشتر شد، مرد میان سالی
بود با ریش تراشیده که به نظر می رسید موهایش را رنگ می کند تا با دیدن رنگ سفید موهایش
از خود خجالت نکشد. چشمانش بسیار سرخ و خمار گونه شده بود. هنگامی که دید پاسخ برخی
از سوال هایش را نمی دهم، سکوت کرد و سپس گفت : " برادر من در شهر نو شرکت بزرگ
تجارتی دارد که دختران و پسران زیادی در آن جا کار می کنند و معاش خوبی هم به خانم
ها میتن، اگه خواستی تو را هم معرفی کنم."
با شنیدن پاسخ منفی من، عصبانی شد
و سرعت موترش را زیاد کرد. اشخاص دیگری که دست تکان می دادند را سوار نمی کرد. نمی
دانستم در ذهنش چه می گذرد، اما تصمیم گرفتم که استوار و پر همت باشم و با تندی با
وی صحبت کنم تا فکر نکند که دختری ترسو هستم . گفتم، آقا! آهسته تر برو چه خبر است،
اما گوش نکرد. با صدایی بلندتر گفتم پایین می شوم، اما ایستاد نکرد با خود عهد کردم
که اگر به سخنانم توجهی نکند، خود را از موتر بیندازم. دقایقی بعد سرعت موتر کم شد
و داخل کوچه ی فرعی پیچید، از نیت زشت و کثیف وی
فهمیدم و به سرعت دروازه ی تاکسی را باز کردم و خود را از موتر پایین انداختم
. مردم دوان دوان به سوی من آمدند موتر وان که ترسیده بود، سرعت موترش را بسیار زیاد
کرد و در ظرف چند لحظه ناپدید شد. چند مرد هر چه تاکسی را تعقیب کردند، به آن نرسیدند.
سرم کمی زخم برداشته بود. دلم پر شده بود و چون نتوانستم جلو عقده هایم را بگیرم، اشک
هایم سرازیر شد. چند زن مرا دلداری دادند. به سختی برخاستم و لنگ لنگان در گوشه ای از پیاده رو نشستم. تمام
وجودم می لرزید و هق هق گلویم بیشتر می شد. از آن روز به بعد با خود عهد کردم که هرگز
در تاکسی سوار نشوم . آن حادثه ی هولناک هرگز از یادم نمی رود. از این که زنان ابزاری
برای خوش گذرانی و سرگرمی مردان اوباش و بی بند و بار شده است، رنج می برم و نمی دانم
این فرهنگ چه وقت از بین خواهد رفت.
داستان تلخ و غم
انگیزی که به وضوح رنج و مشکلات زنان جامعه ی ما را نمایان ساخته و ترس ناامنی از سوی
رانندگان، آنان را گرفتار کرده است. گفته های بالا از زبان ندا، زنی است که در یکی
از وزارت ها مشغول به کار می باشد، به باور وی، زنان نه تنها در موتر ها، بلکه در سرک
ها و محل کار هم در امان نمی باشند و مورد آزار و اذیت قرار می گیرند که این طرز دید
مردان بسیاری، زنان را از حضور داشتن در جامعه منع کرده است.
متأسفانه، در جامعه
ی سنتی ما تا هنوز هم ریشه های بدبینی و حقیر شمردن زنان، به طور وسیعی در اذهان مردان
کهن فکر وجود دارد و از این که زنان بتوانند حضور فعال در جامعه داشته باشند، رنج می
برند.
لیلا سحر عابری که در یکی از ایستگاه
های شهر کابل، منتظر ملی بس است، معتقد است که برخی از راننده ها به خاطر عقده های
روحی و روانی که دارند، نمی توانند پیشرفت و حضور زنان را به عنوان فردی خلاق و مبتکر،
بپذیرند. بنابراین از نیروی جسمی خود استفاده می کنند و با ترساندن بانوان به نحوی
عقده های درونی خود را خنثا می کنند.
این معضل در جامعه
به تازگی رخ نداده است، بلکه زنان از دیر باز دچار چنین مسأله ای بوده اند، اما باید
گفت که، طی سال های اخیر این چالش به حد گسترده دامنگیر زنان شده است، این که چه عواملی
موجب می شود که برخی از مردان به ویژه رانندگان، بانوان را آزار دهند، در زیر به آن
آگاهی داده شده است.
بریالی فطرت استاد
بخش جامعه شناسی دانشگاه کابل، بحران ازدواج در جامعه را، یکی از عوامل آزار و اذیت
بانوان خطاب کرده، می گوید:" هزینه ی ازدواج بیش از حدی که فکر شود بالا رفته
است که اکثر مردم توان پرداخت آن را ندارند و از لحاظ زیست شناسی اگر انسان عروسی نکند،
از یک سو غریزه ی جنسی اش سرکوب می شود و از
طرفی خود انسان بنا به ساخت طبیعی که دارد، درصدد ارضای آن غریزه بر می آید، حالا به
هر طریق مشروع و غیر مشروعی که باشد."
وی می افزاید که چنین شخصی دچار اضطراب و فشار بیش از حد شده
که حتا اگر علاقه مندی به آزار و اذیت نداشته باشد، ناگزیر می شود که موجب آزار و اذیت زنان واقع شود. وی راه حل این
معضل را پایین آمدن هزینه ی ازدواج دانسته و تاکید می کند که اگر هزینه ی ازدواج متناسب
با وضع اقتصادی جوانان باشد، به طور یقین نود درصد فساد اخلاقی در جامعه کاهش پیدا
می کند.
اگر چه غریزه ی
جنسی جزیی از طبیعت انسان است، اما این بدان معنا نیست که با چنین امری، استفاده ی
سو صورت گیرد و از طرفی نمی توان ریشه های این معضل را تنها در وجود بحران ازدواج در
جامعه دانست چرا، دیده شده است که مردان میان سال و ازدواج کرده بیش از جوانان دست
به چنین اعمالی می زنند و باعث اذیت بانوان می شوند.
استاد دانشکده ی
علوم اجتماعی هم چنان، عدم تربیت اخلاقی را
از جمله به وجود آمدن چنین چالش هایی در جامعه دانسته، ادامه می دهد که، نبود ارزش
های اخلاقی در خانواده سبب بروز این حوادث می شود چرا که اگر انسان معتقد به ارزش ها
و تربیت اخلاقی باشد، هرگز مایه یی آزار و اذیت یک خانم نمی شود.
زین الدین که راننده
ی تاکسی در چوک کوته ی سنگی است، ضمن انتقاد از رانندگان خانم ها که سبب آزار می شود،
اظهار می دارد:"رفتار و کردار انسان ها فرق می کند و با انجام اعمال زشت یک راننده،
تمام دریورها بد نمی شوند، اما یک تعداد رانندگان بی بند و بار هستند که با کارهای
زشت شان نام تمام تاکسی ران ها را بد می کنند و مشکلات ما را زیاد تر می سازند.
" به باور وی، انسان های بی سواد و بی فرهنگ زیادتر دست به این اعمال می زنند
و در شرایط فعلی که جامعه بسیار از ساحه ی
علم و دانش عقب مانده است، تغییر چنین فرهنگی تاحدی ناممکن است.
می توان گفت که،
خانواده در تربیت نقش به سزایی دارد و فرد در کانون گرم خانواده است که می تواند با
تربیتی صالح و درست، معیار ها و ارزش های اخلاقی را در جامعه بیاموزد، اما زمانی که
خانواده در تربیت فرزند خود بی توجهی نشان بدهد، گزند آن در جامعه اصابت می کند و سبب
به میان آمدن جامعه ای نا امن و پر مخاطره می شود.
اما نکته ای در
خور تامل این است که، زنان از وضعیت رقت بار امروزی نسبت به سال های گذشته شاکی تر
هستند، چرا که با گذشت سال ها وروی آوردن به جامعه ی عصری، مردان افغان به زنان حقیرانه
تر می نگرند. این که چرا با آمدن نظام جدید و حصول آزادی های نسبی وضعیت بغرنج تر و نا امن تر شده است، شیدا شمس متعلم
صنف دوازدهم، در این باره می گوید:" در دوران طالبان قید ها بسیار زیاد بود، اما
زمانی که نظام طالبان سقوط کرد و نظامی جانشین آن شد که جامعه ی جهانی در آن دخیل است
که دموکراسی و آزادی های فردی و حقوق شهروندی را تامین می کند، مردم جامعه ی بی سواد ما نتوانسته اند معنا و مفهوم درست آزادی را درک کنند و به نحوی از این آزادی
سوی استفاده می کنند که، می توان آزار و اذیت زنان را از جمله یکی از این اعمال جاهلانه
دانست."
درست است که در
بسیاری از وقت ها مردان دچار آزار روحی و روانی زنان شده اند، اما نباید فراموش کرد
که همیشه مردان مقصر نیستند چرا که در بسیاری از حالات زنان با طرز رفتار، و شخصیت
شان، خود مسبب آزار و اذیت مردان می شوند.
براساس گفته های بریالی فطرت، مشکل تنها از سوی زنان نیست، بلکه ۲۰- ۴۰ در صد زنان نیز، فضایل و ارزش های
اخلاقی را رعایت نمی کنند و خود شان به مردان این فرصت را می دهند که، با آن ها آزار
و اذیت صورت بگیرد.
در اخیر می توان
گفت که، متأسفانه در جامعه ی سنتی ما که فرهنگ
مرد سالارانه در آن حاکم است، آزار و اذیت زنان در همه جا عمومیت پیداکرده است و تقریباً
به یک فرهنگ نادرست تبدیل شده است که باید
با چنین روحیه ی ناهنجاری در جامعه مبارزه صورت بگیرد، زیان ها و غیر اخلاقی بودن این
روحیه به مردم گوش زد شود.
گزارش: مریم
اکبری2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر