۱۳۹۲ اردیبهشت ۱, یکشنبه

کاش می شد دوباره کودک شد! / افغانستان، سرزمینی با اندیشه های یاس آلود


انسان ها زمانی که کودک اند و در افکار و اندیشه های کودکانه‏ی خود غرق هستند، هرگز از زندگی و رنج های زمانه نمی نالند چرا که توانایی درک مشکلات جامعه‏ی خود را ندارند، هر یک از آن ها به نوبه‏ ی خود دنیا را به گونه ای تعبیر می کنند و اهدافی را در آینده در نظر می گیرند.
اما همین که آهسته آهسته لحظات کودکی گذشت و انسان بالغ تر شد، درکش از هستی و دنیا به نحوی دیگر تبارز پیدا می کند. هر لحظه ای که از عمر انسان سپری می گردد، تصورات زیبای گذشته را به نسیم گرم توهمات سپرده و بینش خود را با حقایق زندگی وفق می دهد.
شاید در اذهان اکثریت زمان کودکی بهترین لحظات محسوب گردد، اما درک حقایق زندگی نیز لذت های خود را به همراه دارد اگر چه ممکن است به شیرینی رویاهای کودکانه نباشد.
به هر حال، گذر زندگی و گام نهادن به سوی مسیر جوانی،  هیچ انسانی را بی نصیب نخواهد ماند. اما این که دشواری های زمانه و محدودیت های جامعه، وی را در این مسیر تا چه حد خرسند نگه خواهد داشت، بسته گی به سطح فکری و بینش وی دارد.
متأسفانه در جامعه‏ی عقب افتاده‏ی ما کمتر کسی است که از وضعیت کنونی زندگی اش و طرز رفتارها و شخصیت های افراد جامعه راضی به نظر برسد، چرا که تحمل روزگار زندگی به حدی دشوار است که تنها عده‏ی محدودی را از آغشته شدن به فساد و تبهکاری در امان خواهد گذاشت. اما بقیه از غرق شدن در فاضلاب انسانیت فروشی ابایی نخواهند داشت و همراه با خود دیگران را نیز هم چو ویروس به دام خود گرفتار می کنند.
انسان های این دور زمانه و یا بهتر بگویم این جامعه‏ی سنتی برای رسیدن به مقصد حتا برای دست یافتن به کوچکترین هدف، از راه اندازی هر تبه کاری و نابودی افراد بی گناه دریغ نمی کنند و تا می توانند بر مردم پایین تر از سطح خود ظلم و ستم را روا می دارند، گویی که آن ها هرگز به چهره‏ی یک انسان قدم به این هستی نگذاشته اند.
این گونه انسان های حیوان صفت خون آشام از بد ترین جنایات، قتل و کشتار عقب نشینی نمی کنند تا مبادا که از رقابت در خون ریزی و کسب مقام و وجاهت ظاهری دور بمانند و در کنار این مردم زور گو و خشن انسان هایی همنشین شان شده اند که در برابر هر ظلم و شکنجه ای مقاومت می کنند و هرگز دست همت اتحاد را بلند نمی کنند تا به شکنجه ها و زجر های ابدی صورت گرفته از سوی زورگویان مهر" دیگر بس است" بگذارند.
زمانی که رنج و بدبختی های مردم این سرزمین در ذهن مان خطور می کند، وقتی که ناله های غریبانه و مملو از درد و عقده پرده های گوش مان را می‏لرزاند، لحظاتی که فغان و اشک های غریبانه ی مادران و اطفال این کشور جهان سومی چشم های مان را به خون تر می سازد، اما با این همه نمی توانیم حتا صدایی از انتقاد و شکایت بلند کنیم، در این موقع است که انسان آرزوی کوچک شدن و برگشتن به لحظات کودکی را از عمق عمق وجودش آرزو می کند و از خدا می خواهد که به زمان جهالت و نادانی کودکانه‏ی خویش بازگردد. اما صد افسوس و هزاران افسوس که زمان گذشته و راهی برای بازگشت وجود ندارد.
مردم این جامعه از تحمل زورگویی های بسیار اما بی فایده به سر آمده اند و تصمیم به خود فروشی و حراج اصالت ها و عقاید خود گرفته اند حتا در کوچکترین مکان ها، در کوچه، بازار و شهر انسانیت فروشی و پایمال نمودن ارزش های فرهنگی به وضوح قابل مشاهده است. اما شاید نباید آن ها را ملامت کرد چرا که دست سرنوشت و بازی سیاست مداران و زورگویان این سرزمین مردم درمانده را وادار به همکاری و شریک شدن در اعمال زشت و ناپسند آنان کرده است.
منظره‏ی رنج و بدبختی فزونی این افراد در هر حالتی به چشم می خورد، زجر و درد این افراد، زجر بی کاری و بی پولی است که برای به دست آوردن این دو، انسانیت خود را در بازار خود فروشی و قربانگاه اصالت های فرهنگی لیلام می کنند، از بس که سختی و درد کشیده اند و خسته و ذله از این دنیای بی وفایند، برای رسیدن به لحظه ای آرامش جسم و روان خود را آلوده به هر گونه  تبه کاری می کنند.
تنها کافیست که برای مشاهده ای این انسانیت فروشی ده دقیقه در اطراف شهر قدم بزنید و شاهد نابودی اصالت ها و اخلاق تک تکی اشخاص اجتماع باشید که چگونه و به چه ارزشی تنها برای تهیه‏ی لقمه ای نان از راه های نادرست رفتار و کردار و فرهنگ اصیل افغانی خویش را فدا می کنند.
اکنون انسان می اندیشد که  زمان کودکی از بهترین روز های زندگی انسان محسوب می شود که  می توان  خالصانه از زندگی لذت می برد و افکار پلید و ناپسند را برای کسب مقام و وجاهت در ذهن نپرورانید.
اما چه کنیم که بسیار دیر است و نمی توان طعم شیرین لحظات کودکی را باری دیگر با نگرشی دیگر چشید، حالا تنها باید در این اندیشه بود که چگونه می توان این زجر و ظلم زمانه را نابود کرد.
حالا دیگر زمان ثانیه به ثانیه می گذرد و برگشت به دوران کودکی رویایی است که  تنها می توان در خواب بدان مهر حقیقت بست، اما باور دارم که اگر خداوند باری دیگر فرصتی برای جبران گذشته هایم را داد و توانستم به زمان کودکی ام برگردم دیگر هرگز آرزوی بزرگ شدن را نکنم. اگر خدا باری دیگر آن  لحظات پاک و صادقانه را به من اعطا کرد، هرگز خواسته ای برای جوانه زدن و بزرگ شدن نخواهم داشت.
سال 2009


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر